عُبِیــدِ شیـــرازی

فقط به هیچکی نگید که زیر هر صفحه به صورت ناشناس هم می شه نظر داد!! اونوقت خیلی ها جلو ""ارسال نظر به صورت ناشناس"" را تیک می زنند

عُبِیــدِ شیـــرازی

فقط به هیچکی نگید که زیر هر صفحه به صورت ناشناس هم می شه نظر داد!! اونوقت خیلی ها جلو ""ارسال نظر به صورت ناشناس"" را تیک می زنند

بنام خدایی که می خنداند و می گریاند

(وَ اِنَّهُ هُوَ اَضحَکَ وَ َابکی -- النجم 43)
هم اوست که منحصرا می خنداند و می گریاند -ترجمه علامه طباطبایی
----------------------------------------
تلخند اگر خوب آماده بشه
می خنداند و می گریاند
البته تا مخاطب چه جور انسانی باشه!؟
و نا گفته نماند که
نیاز جامعه ی رو به توسعه ی همه جانبه ما،
طنـز فـــاخر ها...
*
اگه یه وقتی به خودت جرأت دادی
که مستنداتی از لوازم جراحی
جا مونده تو عمل های جراحی اجتماعی
(طنز=جراحی اجتماعی)
که شامل عکس،
کاریکاتور،
صدا، فیلم،
فایل پی دی اف،
فلش،
صفحات مزخرف
و خنده دار یا گریه دار وبسایت ها
و وبلاگ های دنیای بی در و پیکر اینترنتی
و یا هر چیزی را
که باعث تلخندی تو مهمونی های عبید میشه،
برای انتشار در وبلاگ عبید بفرستید؛
به آدرس ایمیل زیر بفرستید:

obeidmosleh@mihanmail.ir

آخه میدونید که
تو بخش نظرات وبلاگ عبید شیرازی
فقط متن میشه نوشت و فرستاد!

در حالیکه خیلی چیز های خنده دار
دیدنی و شنیدنیه نه خواندنی و نوشتنی!؟

**
داشتن وبلاگ طنز هم خودش یه نعمتیه
که تو ادبیات دنیای مجازی کلی جای حرف و صحبت داره.
که اولاندش فعلا فرصتش نیست
و دومندش شایدم ریــا و خود شیفتگی باشه
که پز این دارایی که خدا رسونده را بدیم!

شمو هم خیلی کر کار نرو
و حالو که ای فرصتو پیدو شده
گلش رو بیگیر و بفرست بیاد،
بیبینم، چی چی تو چنته داری!!

حالو بمونه تا بعد،

که،

بهت بگم که چیکار میخوام بکنم.

هولکی نباش.

یکم صبر کن؛

ییهو دیدی صداش درومد!

نمیشه که هیچی نگی!

تو نگی،

منم نگم؛

پس کی بگه؟!

عُبِید اومده که بگه!

ها کاکام!

تو هم، اگه راس می گی، بوگو.

فقط یادت باشه؛
راستش رو نگی، دستت رو میشه ها!!!!

***
خوب اگه شمو هم حرف حسابی داری
که تو قالب میخوش و تلخند می تونی بینویسیش،
چرو معطلی؟!
فقط یادت باش یجوری بینویسش
که عفت کلام و قلم حقظ بشه!

ها کاکو
تلخنداتون رو بفرستید تا وارسی کنم
تا اگه به تیلیش قبام بر نخوره
و زیراب آبرومه نزده باشید،
پخشیش کنم تو دنیوی مجازی اینترنتی!؟!

****
عبیـد شیـرازی






آخرین نظرات

۳ مطلب با موضوع «عبید زاکانی» ثبت شده است


                       عبید زاکانی، شاعر لطیفه گو

عبید زاکانی

 عبید زاکانی از شعرا و نویسندگان فارسی‌زبان قرن هشتم است، نام کامل وی: خواجه نظام الدین عبیدالله زاکانی است . متخلص به «عبید زاکانی» .علت مشهور بودن او به زاکانی نسبت داشتن او به خاندان زاکان است که این خاندان تیره‌ای از «عرب بنی خفاجه» بودند که بعد از مهاجرت به ایران به نزدیکی رزن از توابع همدان رفتند ودر آن ناحیه ساکن شدند. بنا به گفته تاریخ نویسان «عبید» در طول حیات خود لقب هایی را ازبزرگان وحکام زمان خود گرفته‌است. و اشعار خوب و رسائل بی نظیری دارد.

از تألیفاتی که از او باقی است معلوم است که بیشتر منظور او انتقاد اوضاع زمان به زبان هزل (شوخی) بوده‌است. مجموع اشعار جدی که از او باقی است و در کلیات به ثبت رسیده‌است از 3000 بیت تجاوز نمی‌کنند.

وی به لحاظ وضعیت اجتماعی آن روزگار، به طنز روی آورد و نظم و نثر خود را وسیلهء حمله به عرفها و عادات نادرست و مفاسد و معایب طبقه مشخصی از اجتماع قرار داد. از دوران زندگی او اطلاعات دقیقی در دست نیست. وی در حدود سالهای 771 و 772 هجری قمری زندگی را از دنیا رفت. از آثار برگزیده او می‌توان به مثنوی عشاق‎نامه، کتاب اخلاق‌الاشراف، ریش‌نامه، صد پند، لطایف و ظرایف، رسالهء دلگشا و بالاخره منظومهء معروف موش و گربه اشاره کرد.

شاخص عمده‌ای که عبید زاکانی را به یکی از شاعران استثنایی تبدیل ساخته است، اشعارهزل، لطایف وطنزنویسی این شاعر توانا بوده که با طبع شوخ و زبان گزنده و هزل آمیز(کنایه آمیز) سروده شده است

عبید زاکانی از مشهورترین شاعران و نویسندگان زبان فارسی- دری است که متأسفانه ازاحوال و وقایع زندگانی او اطلاعات کافی ومفصلی دردست نیست.

شاخص عمده‌ای که عبید زاکانی را به یکی از شاعران استثنایی تبدیل ساخته است، اشعارهزل، لطایف وطنزنویسی این شاعر توانا بوده که با طبع شوخ و زبان گزنده و هزل آمیز(کنایه آمیز) سروده شده است.

وی یکی از شاعران و لطیفه‌پردازان نام آور قرن هشتم هجری و معاصرحافظ شیرازی وهمزمان با  شاعر دیگر این قرن سلمان ساوجی بوده . لطیفه گویی در آثار عبید تأثیرگذازی آثارش را بیشتر کرده است. همچنین او با زبان کنایه امیز خود به نقد و بیان حوادث واتفاقات روزگار خود می پردازد.

زاکانی درقصیده عمدتآ به سنایی و انوری، درمثنوی به نظامی و در غزل به سعدی توجه دارد. ولی ابتکار و خلاقیت در عبید زاکانی زیاد است

شیوه‌ی عبید زاکانی درسخنوری، شیرین و دلپذیراست. یعنی نثر وی روان و ساده وخالی ازپیچیدگی و سخنان اضافه است و شعرش روان و دور از ابهام و درعین حال دارای واژه‌های منتخب(درست انتخاب شده)  و ترکیبات منسجم و مستحکم می‌باشد که به سخن استادان پایان قرن ششم و آغازقرن هفتم نزدیک است.

زاکانی درقصیده عمدتآ به سنایی و انوری، درمثنوی به نظامی و در غزل به سعدی توجه دارد. ولی ابتکار و خلاقیت در عبید زاکانی زیاد است. چنانچه برخی ازآثارش درادبیات فارسی تازگی دارد.

 

طنز عبید

صرف نظر از اینکه عبید شاعری متوسط در حد و اندازه خویش بوده‌است، همگان نام او را با طنز عجین و اغلب عامه او را به لطایفش می‌شناسند. دیوان لطایف او شامل:

اخلاق الاشراف

ریش نامه

صد پند

تضمینات و قطعات

رباعیات

رساله دلگشا

تعریفات ملا دو پیاز

موش و گربه

سنگتراش

می‌باشند. در بین آثار عبید  موش و گربه شهرت بسیار داشته و ریش نامه و صد پند از همه لطیف ترند.

موش وگربه در مورد زمانی است که عبید در آن زندگی می کرده و او با زبان طنز اتفاقات آن دوره را بیان می کند  ودر مورد رفتار مردم، حاکمان و اوضاع ، احوال شهر و...  سخن می گوید.

 

نمونه هایی از جملات وحکایات عبید زاکانی را با هم می خوانیم:

شخصی تیری را به سمت مرغی انداخت اما تیر خطا رفت و به مرغ نخورد رفیقش گفت احسنت. تیر انداز بر آشفت که مرا مسخره می کنی؟ رفیقش  گفت: نه، می گویم احسنت اما نه به تو به مرغ که فرار کرد.

 

از روباهی  پرسیدند که در فرار کردن از سگ، چه حیله ای می دانی؟ گفت: زیاد است؛ اما بهتر از همه اینست که من و او همدیگر را نبینیم!

 

شخصی پسرش در چاه افتاد. گفت: جان بابا! جایی مرو تا من بروم ریسمان بیاورم و تو را بیرون بکشم.

 

شخصی با دوستی گفت که چشمم درد میکند، چه کار کنم؟ دوستش گفت: من پارسال دندانم درد می کرد آن را کشیدم.



فرآوری: زهرا فرآورده

بخش کودک و نوجوان تبیان

 

منبع:

http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=235484
عبید مصلح
۱۳ بهمن ۹۱ ، ۲۲:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

آمریکا طنزپردازانی دررده عبید زاکانی ندارد




یوسفعلی میرشکاک گفت: از آن جایی که جامعه آمریکا یک جامعه جدید است و تاریخ ادبیات آن چیزی حدود دو قرن عمر دارد طنزپردازانی در رده عبید زاکانی ندارد و مساله‌ای با عنوان هزل و هجو در طنز آنها وجود ندارد و طنز آن از مقوله جامعه شناختی فراتر نمی‌رود.

 به نقل از دفتر طنز حوزه هنری، یازدهمین نشست از سلسله نشست‌های "دگرخند" با نقد و بررسی آثار مکتوب طنز از سوی دفتر طنز حوزه هنری برگزار شد.

در این جلسه که سوم تیرماه در تالار اندیشه حوزه هنری برگزار شد، کتاب "طنز آمریکا " نوشته محمدعلی علومی با حضور نویسنده و یوسفعلی میرشکاک نقد و بررسی شد.

در ابتدای این جلسه محمد علی علومی با اشاره به پهناوری کشورمان ایران گفت: "در کشوری با این عظمت تنها دفتر طنز حوزه هنری است که به طنز می‌پردازد!"وی بر ضرورت برگزاری چنین جلساتی تاکید کرد.

علومی در ادامه جلسه درباره کتاب "طنز آمریکا "توضیح داد: ما گنجینه های بسیار بزرگی از انواع طنز در ایران داریم اما از دوره قاجار به بعد که با اروپا آشنا شدیم شروع کردیم به تخریب و فراموشی این گنجینه ها که مبادا ما از اروپا عقب بمانیم.در این کتاب به نوعی سعی کرده ام از انواع طنز در آمریکا از جمله ؛ طنز سیاه، طنز فلسفی، طنز اجتماعی و ... به جهت معرفی ادبیات طنز در این کشور نمونه‌هایی را گردآوری کنم .

یوسفعلی میرشکاک نیز با اشاره به اینکه در ادبیات طنز آمریکا چیزی به عنوان هزل و هجو وجود ندارد، افزود: از آن جایی که جامعه آمریکا یک جامعه جدید و نویی است و تاریخ ادبیات آن چیزی حدود دو قرن عمر دارد طنز پردازانی در رده عبید زاکانی ندارد و مسئله‌ای با عنوان هزل و هجو در طنز آن ها وجود ندارد، در عین حال طنز در آمریکا از مقوله جامعه شناختی فراتر نمی‌رود.

وی افزود: اگر ما توقع خندیدن به معنای شرطی کلمه رادر ادبیات طنز آمریکا داشته باشیم چنین چیزی پیدا نمی‌کنیم.البته پس از پیدایش کاریکاتور در آمریکا هزل و هجو نیز به این کشور پا گذاشت اما فقط درتصویر و با استفاده از نیروی هنرهای تجسمی به مخاطب نشان داده شد. 

وی درباره علت این امر توضیح داد :" شاید بتوان این دلیل را برای آن برشمرد که آمریکا همانند دیگر قاره ها تاریخ وسیعی ندارد و خیلی از مسائلی که برای دیگران اتفاق افتاده در این کشور اصلا وجود نداشته است. به طور مثال در آمریکا سلطنت و پادشاهی هرگز تجربه نشده چیزی که درونمایه اصلی آثار بسیاری از فضلای شرقی و اروپایی در خلق اثارشان بوده است. به طور کلی می‌توان گفت؛ آمریکا تاریخش با مدرنیته شروع می‌شود در حالی که بسیاری از کشورها با مدرنیته تاریخشان به پایان می‌رسد.

میرشکاک خطاب به علومی درباره آثاری که در کتاب "طنز آمریکا گردآوری شده است بیان کرد: اغلب طنز‌هایی که در این کتاب گردآوری شده است آثار درجه دو هستند .در مورد قالب آنها نیز باید بگویم که من آن ها را به عنوان نمونه های طنز سیاه نپسندیدم . طنز سیاه طنزی است که مبتی بر نفی باشد که نمونه بارز آن "در انتظار گودو" اثر ساموئل بکت است که موجود الهی و نجات دهنده بشر(گودو) را نفی می کند .من در این کتاب نمونه ای از طنز سیاه ندیدم ضمن اینکه آثار انتخاب شده در کتاب حتی ترجمه ای یکدست ندارند.

وی افزود: اگر بخواهیم به آثار برجسته این کتاب اشاره کنیم دو اثر مارک تواین ؛"سنجاق‌ها" و "مصاحبه" در این کتاب نمونه‌ای واقعی از طنز آمریکا هستند .مارک تواین در حقیقت ملانصرالدین آمریکاست و در عین حال جدی ترین فیلسوف در این کشور بوده و هنوز هم هست وی در آثارش امیدوار است که آمریکا روزی نجات پیدا کند.در قصه "مصاحبه" تواین تاملی داشته است بر اینکه ته نشست جامعه آمریکا را بالا بیاورد.یا در داستان "سنجاق‌ها" که یک طنز اجتماعی موفق است؛ این داستان هجو رئالی است که از سوی خود آمریکایی ها سعی شده در جامعه جا بیفتد.

میرشکاک تاکید کرد: طنز آمریکا از دایره اجتماع فراتر نمی رود و به مسائلی چون؛ کائنات و یا دغدغه های فردی توجه نمی کند . اگر هم فرد را مطرح می کند، خارج از موقعیت اجتماعی او نیست .به عقیده من موقعیت یک امریکایی اگر بخواهد خودش را از جامعه اش جدا کند موقعیت اسفناکی است.

در ادامه این جلسه گردآورنده کتاب "طنز امریکا " اظهار داشت: علت انتخاب این آثار این بود که نویسندگان این آثار از زوایایی به طنز نگاه کرده اند که برای من جالب بود ضمن اینکه ما در جامعه ای زندگی می‌کنیم که دیدن فیلم های آمریکایی برایمان جا افتاده است اما اگر قرار باشد ادبیات این کشور بررسی شود در مقابل آن جبهه گرفته می‌شود.بنابراین من مجبور بودم از آثاری که قبلا در مجلاتی چون،توفیق، کتاب هفته و ... چاپ شده‌اند استفاده کنم.

یوسفعلی میرشکاک در ادامه جلسه در پاسخ سئوال یکی از مخاطبان درباره جایگاه ریچارد براتیکان نویسنده کتاب "صید ماهی قزل آلا در آمریکا"در طنز آمریکا گفت: هیچ نویسنده آمریکایی را نمی توانید پیدا کنید که رگه هایی از طنز در آثارش نباشد از جان اشتاین بک گرفته تا به آثار امروزی تری چون "ناتور دشت" سلینجر.آمریکایی‌ها ذوق طنزپردازی دارند چراکه در جامعه‌ای زندگی می‌کندد که به دلیل حضور اقوام مختلف بهم ریختگی دارد و این یعنی طنز ."

وی افزود: ادبیات آمریکا در مقایسه با اروپا زنده تر است.ادبیات اروپا نوعی واخوردگی دارد که نتوانسته است به یشرفت آن کمک کند،به تعبیر نجف دریابندری؛ قالبی منحط دارد.

در پایان این جلسه محمد علی علومی گفت: این داستان‌ها شاید بتواند به طنازان ایرانی کمک کند تا آن‌ها نیز همچون طنازان آمریکایی کوچک‌ترین و دم دست‌ترین مسئله را جان مایه طنز قرار دهند. ضمن اینکه این اولین کار من در حوزه طنزآمریکا است که سعی کرده‌ام پس از هر داستان شرح و توضیحی مختصر درباره آن بیاورم.



تعداد بازدید :  2575 

تاریخ :  چهارشنبه 6/4/1386  

منبع:

http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=42944

عبید مصلح

 گزیده طنز عبید زاکانی

 

بر در عفو تو، ما بی سر و پایان چو عبید

تا تهی دست نباشیم، گناه آوردیم

                                            عبید زاکانی


اگر چه گرایش به شوخ طبعی و انواع آن در ادب فارسی، تقریباً به اندازه تاریخ ادبیات فارسی قدمت دارد، اما تا قرن هشتم و ظهور عبید زاکانی، طنزپرداز حرفه‌ای به معنای امروزی و متعارف آن نداشته‌ایم و با قدری تسامح عبید زاکانی را می‌توان پدر طنز فارسی دانست.

در نوشته‌های شوخ‌طبعانه عبید، خواننده با معجونی از طنز و هزل و هجو و فکاهه روبه‌رو است. عبید زاکانی در سروده‌ها و نوشته‌های طنزآمیز خود کوشیده است با برشمردن واقعیت‌های تلخ روزگار خود به زبانی شیرین، آیینه‌ای شفاف در برابر فساد اخلاقی، حماقت‌ها، بی‌تدبیری‌ها و مظالم رجال و مردم عصر خود که دوره استیلای مغول بر ایران بوده، قرار دهد.

در این گزیده نمونه‌هایی طنزآمیز از کلیات عبید زاکانی به تصحیح و مقدمه استاد زنده یاد عباس اقبال آشتیانی استخراج شده است. به مصداق فرمایش مولانا که:

آب دریا را اگر نتوان کشید

هم به قدر تشنگی باید چشید

اطلاق الاشراف

عاقبت ظلم و عدل: در تواریخ مغول آمده است که هلاکوخان چون بغداد را تسخیر کرد، جمعی را که از شمشیر بازمانده بودند، بفرمود تا حاضر کردند. چون بر احوال مجموع واقف گشت، گفت که باید صاحبان حرفه را حفظ کرد. رخصت داد تا بر سر کار خود رفتند. تجار را مایه فرمود دادند،‌ تا از بهر او بازرگانی کنند. جهودان را بفرمود که قوی مظلومند، به جزیه از ایشان قانع شد. قضات و مشایخ و صوفیان و حاجیان و واعظان و معرفان و گدایان و قلندران و کشتی‌گیران و شاعران و قصه‌خوانان را جدا کرد و فرمود: اینان در آفرینش زیادی هستند و نعمت خدای را حرام می‌کنند! حکم فرمود تا همه را در شط غرق کردند و روی زمین را از وجود ایشان پاک کرد.

لاجرم نزدیک نود سال پادشاهی در خاندان او باقی ماند و هر روز دولت ایشان در افزایش بود.

ابوسعید بیچاره را چون دغدغه عدالت در خاطر افتاد و خود را به شعار عدل موسوم گردانید؛ در اندک مدتی دولتش سپری شد و خاندان هلاکوخان و کوشش‌های او در سر نیت ابوسعید رفت.

رحمت بر این بزرگان صاحب توفیق باد که خلق را از تاریکی گمراهی عدالت به نور هدایت ارشاد فرمودند.

«بله» نگو

 یکی از بزرگان فرزند خود را فرموده باشد که ای پسر، زبان از لفظ «نعم» حفظ کن و پیوسته لفظ «لا» بر زبان ران و یقین بدان که تا کار نفر با «لا» باشد کار تو بالا باشد و تا لفظ تو «نعم» باشد‌، دل تو به غم باشد.

نهایت خساست

بزرگی که در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسید و امید زندگانی قطع کرد. جگر‌گوشگان خود را حاضر کرد. گفت: ای فرزندان، روزگاری دراز در کسب مال، زحمت‌های سفر و حضر کشیده‌ام و حلق خود را به سرپنجه گرسنگی فشرده‌ام، هرگز از محافظت آن غافل مباشید و به هیچ وجه دست خرج بدان نزنید.

اگر کسی با شما سخن گوید که پدر شما را در خواب دیدم قلیه حلوا می‌خواهد، هرگز به مکر آن فریب نخورید که آن من نگفته باشم و مرده چیزی نخورد.

اگر من خود نیز به خواب شما بیایم و همین التماس کنم، بدان توجه نباید کرد که آن را خواب و خیال و رویا خوانند. چه بسا که آن را شیطا به شما نشان داده باشد، من آنچه در زندگی نخورده باشم در مردگی تمنا نکنم. این بگفت و جان به خزانه مالک دوزخ سپرد.

چانه‌زنی

 بزرگی در معامله‌ای که با دیگری داشت، برای مبلغی کم، چانه‌زنی از حد درگذرانید. او را منع کردند که این مقدار ناچیز بدین چانه‌زنی نمی‌ارزد. گفت: چرا من مقداری از مال خود ترک کنم که مرا یک روز و یک هفته و یک ماه و یک سال و همه عمر بس باشد؟ گفتند: چگونه؟ گفت: اگر به نمک دهم، یک روز بس باشد، اگر به حمام روم، یک هفته، اگر به حجامت دهم، یک ماه، اگر به جاروب دهم‌، یک سال، اگر به میخی دهم و در دیوار زنم، همه عمر بس باشد. پس نعمتی که چندین مصلحت من بدان منوط باشد، چرا بگذارم با کوتاهی از دست من برود؟!

گوشت را آزاد کن

 از بزرگان عصر، یکی با غلام خود گفت که از مال خود، پاره‌ای گوشت بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام شاد شد. بریانی ساخت و پیش او آورد. خواجه خورد و گوشت به غلام سپرد. دیگر روز گفت: بدان گوشت، آبگوشتی زعفرانی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام فرمان برد.

خواجه زهر مار کرد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گوشت مضمحل بود و از کار افتاده، گفت: این گوشت بفروش و مقداری روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم.

گفت: ای خواجه، تو را به‌خدا بگذار من همچنان غلام تو باشم، اگر خیری در خاطر مبارک می‌گذرد، به نیت خدا این گوشت پاره را آزاد کن!

رساله دلگشا

ادعای چهارم

 مهدی خلیفه در شکار لشکر جدا ماند. شب به خانه عربی بیابانی رسید. غذایی که در خانه موجود بود و کوزه‌ای شراب پیش آورد. چون کاسه‌ای بخوردند، مهدی گفت: من یکی از خواص مهدی‌ام، کاسه دوم بخوردند، گفت: یکی از امرای مهدی‌ام. کاسه سیم بخوردند، گفت: من مهدی‌ام.

اعرابی کوزه را برداشت و گفت: کاسه اول خوردی، دعوی خدمتکار کردی. دوم دعوی امارت کردی. سیم دعوی خلافت کردی، اگر کاسه دیگر بخوری، بی شک دعوی خدایی کنی!

روز دیگر چون لشکر او جمع شدند، اعرابی از ترس می‌گریخت. مهدی فرمود که حاضرش کردند، زری چندش بدادند. اعرابی گفت: اشهد انک الصادق و لو دعیت الرابعه (گواهی می‌دهم که تو راستگویی حتی اگر ادعای چهارم را هم داشته باشی.)

آرمان دزدی

 ابوبکر ربابی اکثر شب‌ها به دزدی می‌رفت. شبی چندان که سعی کرد چیزی نیافت. دستار خود بدزدید و در بغل نهاد. چون به خانه رفت، زنش گفت: چه آورده‌ای؟ گفت: این دستار آورده‌ام. زن گفت: این که دستار خود توست. گفت: خاموش‌، تو ندانی. از بهر آن دزدیده‌ام تا آرمان دزدی‌ام باطل نشود.

خودکشی شیرین

 حجی در کودکی شاگرد خیاطی بود. روزی استادش کاسه عسل به دکان برد، خواست که به کاری رود. حجی را گفت: درین کاسه زهر است، نخوردی که هلاک شوی. گفت: من با آن چه کار دارم؟ چون استاد برفت، حجی وصله جامه به صراف داد و تکه نانی گرفت و با آن تمام عسل بخورد.

استاد بازآمد، وصله طلبید، حجی گفت: مرا مزن تا راست بگویم. حالی که غافل شدم، دزد وصله بربود. من ترسیدم که بیایی و مرا بزنی. گفتم زهر بخورم تا تو بیایی من مرده باشم. آن زهر که در کاسه بود، تمام بخوردم و هنوز زنده‌ام، باقی تو دانی.

دیر رسیدم

 جمعی به جنگ ملاحده  رفته بودند. در بازگشتن هر یک سر ملاحده‌ای بر چوب کرده می‌آوردند. یکی پایی بر چوب می‌آورد. پرسیدند: این را که کشت؟ گفت: من، گفتند: چرا سرش نیاوردی؟ گفت: تا من برسیدم، سرش را برده بودند.

یاد خدا و پیامبر

 شخصی از مولانا عضدالدین پرسید چطور است که در زمان خلفا مردم دعوی خدایی و پیغمبری بسیار می‌کردند و اکنون نمی‌کنند. گفت: مردم این روزگار را چندان ظلم و گرسنگی پیش آمده است که نه از خدایشان به یاد می‌آید و نه از پیغامبر.

حکایت حضرت یونس علیه‌السلام

پدر حجی سه ماهی بریان به خانه برد. حجی در خانه نبود. مادرش گفت: این را بخوریم پیش از آن که حجی بیاید. سفره بنهادند. حجی بیامد دست به در زد. مادرش دو ماهی بزرگ در زیر تخت پنهان کرد و یکی کوچک در میان آورد. حجی از شکاف در دیده بود. چون بنشستند پدرش از حجی پرسید که حکایت یونس پیغمبر شنیده‌ای؟ حجی گفت: از این ماهی پرسیدم تا بگوید. سر پیش ماهی برده و گوش بر دهان ماهی نهاد. گفت: این ماهی می‌گوید که من آن زمان کوچک بودم. اینک دو ماهی دیگر از من بزرگتر در زیر تختند. از ایشان بپرس تا بگویند.

عاقبت کسب علم

 معرکه‌گیری با پسر خود ماجرا می‌کرد که تو هیچ کاری نمی‌کنی و عمر در بطالت به سر می‌بری. چند با تو بگویم که معلق زدن بیاموز، سگ ز چنبر جهانیدن و رسن بازی تعلم کن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمی‌شنوی، به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ (به ارث مانده) ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادربار بمانی و یک جو از هیچ جا حاصل نتوانی کرد.

رخوت شراب

کسی را پدر در چاه افتاد و بمرد. او با جمعی شراب می‌خورد. یکی آنجا رفت، گفت: پدرت در چاه افتاده است. او را دل نمی‌داد که ترک مجلس کند. گفت: باکی نیست مردان هرجا افتند. گفت: مرده است. گفت: والله شیر نر هم بمیرد. گفتند: بیا تا برکشیمش‌. گفت: ناکشیده پنجاه من باشد. گفتند: بیا تا برخاکش کنیم. گفت: احتیاج به من نیست. اگز زر طلاست من بر شما اعتماد کلی دارم. بروید و در خاکش کنید.

دلیل شکر

 مردی خر گم کرده بود. گرد شهر می‌گشت و شکر می‌گفت: گفتند : چرا شکر می‌کنی. گفت: از بهر آن که من بر خر ننشسته بودم و گر نه من نیز امروز چهار روز بودی که گم شده بودمی.

خانه مصیبت‌زده

 درویشی به در خانه‌ای رسید. پاره نانی بخواست. دخترکی در خانه بود. گفت: نیست. گفت: مادرت کجاست؟ گفت برای تسلیت خویشاوندان رفته است. گفت: چنین که من حال خانه شما را می‌بینم، خویشاوندان دیگر می‌باید که برای تسلیت شما آیند.

گربه تبردزد

 مردی تبری داشت و هر شب در مخزن می‌نهاد و در را محکم می‌بست. زنش پرسید چرا تبر در مخزن می‌نهی؟ گفت: تا گربه نبرد. گفت: گربه تبر چه می‌کند؟ گفت: ابله زنی بوده ای! تکه‌ای گوشت که به یک جو نمی‌ارزد می‌برد، تبری که به ده دینار خریده‌ام، رها خواهد کرد؟

در فکر بودم

 یکی در باغ خود رفت، دزدی را پشتواره پیاز در بسته دید. گفت: در این باغ چه کار داری؟ گفت: بر راه می‌گذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت. گفت: چرا پیاز برکندی؟ گفت: باد مرا می‌ربود، دست در بند پیاز می‌زدم، از زمین برمی‌آمد. گفت: این هم قبول، ولی چه کسی جمع کرد و پشتواره بست؟ گفت: والله من نیز در این فکر بودم که آمدی.

تازه‌آمده‌ام

شخصی در خانه مردی خواست نماز بخواند. پرسید که قبله کدام طرف است، گفت: من هنوز دو سال است که در این خانه ام. کجا دانم که قبله چون است.

خواندن فکر

 شخصی دعوی نبوت می‌کرد. پیش خلیفه بردند. از او پرسید که معجزه‌ات چیست؟ گفت: معجزه‌ام این است که هرچه در دل شما می‌گذرد، مرا معلوم است. چنان که اکنون در دل همه می‌گذرد که من دروغ می‌گویم.

پلنگ

 بازرگانی را زنی خوش صورت بود که زهره نام داشت. عزم سفر کرد. از بهر او جامه‌ای سفید بساخت و کاسه‌ای نیل به خادم داد که هرگاه از این زن حرکتی ناشایست پدید آید، یک انگشت نیل بر جامه او بزن تا چون بازآیم، مرا حال معلوم شود. پس از مدتی خواجه به خادم نبشت که:

چیزی نکند زهره که ننگی باشد

بر جامه او ز نیل رنگی باشد.

خادم باز نبشت که:

گر آمدن خواجه درنگی باشد

چون بازآید، زهره پلنگی باشد

مسلمانی

خطیبی را گفتند: مسلمانی چیست: گفت: من مردی خطیبم، مرا با مسلمانی چکار؟

عرق

 کسی تا‌بستان از بغداد می‌آمد، گفتند: آنجا چه می‌کردی؟ گفت: عرق.

اهمیت گیوه

 درویشی گیوه در پا نماز خواند. دزدی طمع در گیوه او بست. گفت: با گیوه نماز درست نباشد. درویش دریافت و گفت: اگر نماز نباشد، گیوه باشد.

عمر بعد از مرگ

 ظریفی مرغ بریان در سفره بخیلی دید که سه روز پی در پی بود و نمی‌خورد. گفت: عمر این مرغ بریان، بعد از مرگ،‌ درازتر از عمر اوست پیش از مرگ.

فرزند بزرگان

 زن طلحک فرزندی زایید. سلطان محمود او را پرسید که چه زاده است؟ گفت: از درویشان چه زاید؟ پسری یا دختری. گفت: مگر از بزرگان چه زاید؟ گفت: چیزی زاید بی هنجار گوی و خانه برانداز.

تلقین مغرضانه

 میان رئیس و خطیب ده دشمنی بود. رئیس بمرد، چون به خاکش سپردند، خطیب را گفتند: تلقین او گوی. گفت: از بهر این کار دیگری را بخواهید که او سخن من به غرض می شنود.

دزد بی تقصیر

 استر طلحک بدزدیدند. یکی می‌گفت: گناه توست که از پاس آن اهمال ورزیدی، دیگری گفت: گناه مهمتر آن است که در طویله بازگذاشته است... گفت: پس در این صورت، دزد را گناه نباشد.

به همین می‌خندم: شخصی مهمانی را در زیر خانه خوابانیده نیمه شب صدای خنده وی را در بالاخانه شنید. پرسید که در آنجا چه می‌کنی؟ گفت: در خواب غلتیده‌ام، گفت: مردم از بالا به پایین می‌غلتند تواز پایین به بالا می‌غلتی؟ گفت: من هم به همین می‌خندم.

همه را بپوش

 سلطان محمود در زمستان سخت، به طلحک گفت که با این جامه یک لا در این سرما چه می‌کنی که من با این همه جامه می‌لرزم. گفت: ای پادشاه، تو نیز مانند من کن تا نلرزی. گفت: مگر تو چه کرده‌ای؟ گفت: هرچه جامه داشتم همه را در بر کرده‌ام.

با اینکه نمی‌خوانم

 شمس‌الدین مظفر روزی با شاگردان خود می‌گفت: تحصیل در کودکی می‌باید کرد. هرچه در کودکی به یاد گیرند، هرگز فراموش نشود. من این زمان‌، پنجاه سال باشد که سوره فاتحه را یاد گرفته‌ام و با وجود اینکه هرگز نخوانده‌ام هنوز به یاد دارم.

سجده سقف

 شخصی خانه به کرایه گرفته بود. چوب‌های سقفش بسیار صدا می‌کرد. به صاحبخانه برای تعمیر آن سخن به میان آورد. پاسخ داد که چوب‌های سقف ذکر خداوند می‌کنند. گفت: نیک است اما می‌ترسم این ذکر منجر به سجود شود.

دوستی نسیه

 هارون به بهلول گفت: دوست‌ترین مردمان نزد تو کیست؟ گفت: آن که شکمم را سیر سازد. گفت: من سیر می‌سازم، پس مرا دوست خواهی داشت یا نه، گفت: دوستی نسیه نمی‌شود.

شوهر چهارم

 زنی که سر دو شوهر را خورده بود، شوهر سیمش رو به مرگ بود. برای او گریه می‌کرد و می‌گفت: ای خواجه، به کجا می‌روی و مرا به کی می‌سپاری؟ گفت : به چهارمین.

خواص نام آدم و حوا

 واعظی بر منبر می‌گفت: هر که نام آدم و حوا نوشته در خانه آویزد، شیطان بدان خانه درنیاید. طلحک از پای منبر برخاست و گفت: مولانا شیطان در بهشت در جوار خانه به نزد ایشان رفت و بفریفت، چگونه می‌شود که در خانه ما از اسم ایشان پرهیز کند؟

قسم دروغ

شیطان را پرسیدند که کدام طایفه را دوست داری؟ گفت: دلالان را. گفتند:‌ چرا؟ گفت: از بهر آن که من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم، ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.

اگر می‌توانستم: عسسان (پاسبانان) شب به مردی مست رسیدند، بگرفتند که برخیز تا به زندانت بریم. گفت: اگر من به راه توانستمی رفت، به خانه خود رفتمی.

بیا پایین: اعرابی را پیش خلیفه بردند. او را دید بر تخت نشسته، دیگران در زیرایستاده، گفت: السلام‌علیک یا الله. گفت: من الله نیستم. گفت‌: یا جبرئیل. گفت: من جبرئیل نیستم. گفت: الله نیستی، جبرئیل نیستی، پس چرا بر آن بالا رفته تنها نشسته‌ای؟ تو نیز به زیرآی و در میان مردمان بنشین.

تهدید: درویشی به دهی رسید. جمعی کدخدایان را دید آنجا نشسته، گفت: مرا چیزی بدهید و گرنه با این ده همان کنم که با آن ده دیگر کردم. ایشان بترسیدند، گفتند مبادا که ساحری یا ولی‌ای باشد که از او خرابی به ده ما رسد. آنچه خواست بدادند. بعد از آن پرسیدند که با آن ده چه کردی؟ گفت: آنجا سوالی کردم، چیزی ندادند، به اینجا آمدم، اگر شما نیز چیزی نمی‌دادید به دهی دیگر می رفتم.

سرکه هفت ساله

 رنجوری را سرکه هفت ساله تجویز کردند. از دوستی بخواست. گفت: من دارم اما نمی‌دهم. گفت: چرا؟ گفت: اگر من سرکه به کسی دادمی، سال اول تمام شدی و به هفت سالگی نرسیدی.

جزای گاز گرفتن

 وقتی مزید را سگ گزید (گاز گرفت). گفتند: اگر می‌خواهی درد ساکت شود، آن سگ را ترید بخوران. گفت: آن گاه هیچ سگی در جهان نماند، مگر آن که بیاید و مرا بگزد.

نیم عمر و کل عمر

 نحوی در کشتی بود. ملاح را گفت: تو علم نحو خوانده‌ای؟ گفت: نه. گفت: نیم عمرت برفناست. روز دیگر تندبادی پدید آمد، کشتی می‌خواست غرق شود. ملاح او را گفت: تو علم شنا آموخته‌ای؟ گفت: نه. گفت: کل عمرت برفناست!



نویسنده: علیرضا قرائی

http://www.ido.ir/a.aspx?a=1386080204

عبید مصلح
۰۳ بهمن ۹۱ ، ۱۹:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر