عبیدم نه زاکانی
مصلحم نه سعدی
به همراه حافظ بهشتی بدم
به شیطان فریبی زمینی شدم
به صدرا گزینیست که حیران شدم
نه صدرا نه حافظ نه زاکانی ام
که عبید مصلح شیرازیم
و اندر پی مسلمانیم
که تاریخ بود شرح حال
برای من و تو ،جمله ما
بیا تا کنون را بیابیم ما
نمانیم در راه، پی راه ما
که حیرانی امروز نشاید به ما
که صد پرچم است در دست ما
که با هم شناسیم زمان کنون را
در این هم نمانیم برانیم سکون را
چو خواندی تو شعر مرا دل مگیر
نخواندی تو شعر بلکه معرش بگیر
چو فرصت نمودی به نقدش نشین
برای ادب در کمینش نشین
مگو تازه کار است، رهایش کنید
بگو تا به ره استوارش کنید
گرت دوستی تو، آیینگی کن
به انصاف نقد، مردانگی کن
برنجی، نرنجی، عبید آمده
به طنزش به تیغش به جراحیت
بخواهی، نخواهی عبید آمده
به طنزش به تیغش به جراحیت
به جراحیِّ پیکر اجتماع
نشاید رها کرد اجتماع
شنیدی که هر جمع چون کشتی است
هر آن کس مسافر که در کشتی است
مسافر به کشتی دَر است
نه آن که به کشتی سر است
گرش خواست جایش تـَر کند
به سیخی، به میخی در آن چَه کَند
تذکر به گوشش نشد آشنا
به دریا درش کن آشنا
از این پس عبید آمده
به جراحی مجتمع آمده
به کشتی نشستی بپا کار خود
نجنبی، نپایی، به تیغش رسی!
به کشتی نشستی بپا کار خود
نجنبی، نپایی، به تیغش رسی!
نجنبی، نپایی، به تیغش رسی!
مصلحم نه سعدی
به همراه حافظ بهشتی بدم
به شیطان فریبی زمینی شدم
به صدرا گزینیست که حیران شدم
نه صدرا نه حافظ نه زاکانی ام
که عبید مصلح شیرازیم
و اندر پی مسلمانیم
که تاریخ بود شرح حال
برای من و تو ،جمله ما
بیا تا کنون را بیابیم ما
نمانیم در راه، پی راه ما
که حیرانی امروز نشاید به ما
که صد پرچم است در دست ما
که با هم شناسیم زمان کنون را
در این هم نمانیم برانیم سکون را
چو خواندی تو شعر مرا دل مگیر
نخواندی تو شعر بلکه معرش بگیر
چو فرصت نمودی به نقدش نشین
برای ادب در کمینش نشین
مگو تازه کار است، رهایش کنید
بگو تا به ره استوارش کنید
گرت دوستی تو، آیینگی کن
به انصاف نقد، مردانگی کن
برنجی، نرنجی، عبید آمده
به طنزش به تیغش به جراحیت
بخواهی، نخواهی عبید آمده
به طنزش به تیغش به جراحیت
به جراحیِّ پیکر اجتماع
نشاید رها کرد اجتماع
شنیدی که هر جمع چون کشتی است
هر آن کس مسافر که در کشتی است
مسافر به کشتی دَر است
نه آن که به کشتی سر است
گرش خواست جایش تـَر کند
به سیخی، به میخی در آن چَه کَند
تذکر به گوشش نشد آشنا
به دریا درش کن آشنا
از این پس عبید آمده
به جراحی مجتمع آمده
به کشتی نشستی بپا کار خود
نجنبی، نپایی، به تیغش رسی!
به کشتی نشستی بپا کار خود
نجنبی، نپایی، به تیغش رسی!
نجنبی، نپایی، به تیغش رسی!